به نام اولین عاشق و اولین معشوق
ادبا عشق را تعریف کرده اند به «علاقه شدید قلبی».هر چه هست در قلب و روح انسان رخ می دهد و می توان گفت عشق یعنی دلباختگی و سرسپردگی عاشق به معشوق.عاشق بواسطه جاذبه معشوق و ویژگی خاصی که در او مشاهده می کند جذبه ای را در درون خود نسبت به او می یابد و آنچنان دلباخته و سرسپرده او می شود که حاضر است برای این عشق همه چیز خود را بدهد.
عشق با نگاه آغاز می شود.نگاه نه به چشم ظاهر بلکه «یک نگاه شهودی».آنچه عاشق می بیند غیر از چیزی است که همه می بینند.این دل عاشق است که شهود می کند.جذبه جمال معشوق همچون شرری بر دل عاشق می نشیند و دل و جانش را آتش می زند تا در این آتش دل بسوزد ناله کند و آرام آرام در مسیر وصال سر و جان بدهد.
عاشق با یک نظر،عقل و هوش میبازد و دیوانه وار در راه وصال تا قاف قله معرفت بالا می رود و مجنون وار زندگی خود را در تردید رسیدن و نرسیدن قمار می کند.عاشق یک پاکباز است بدین سان که همه دلبستگیها و وابستگیها و تعلقات را از خود می گسلد و تنها دلباخته و محو جمال معشوق می شود.او که عقل خود را به یکسو نهاده و یگانه راهنمای او صفحه دلش است و هرجا نشانه ای از محبوب حس می کند به آنسو می دود،در نظر دیگران دیوانه است اما در مسیر رضایت معشوق از هر عاقلی عاقلتر است.
عشق موتور حرکت است به گونه ای که ناممکن ها را ممکن می کند.عاشق در پی کوچکترین نشانه ای از معشوق دورترین مسافتها را می پیماید و محال ترین کارها را میسر می نماید.ناراحتی،خستگی و ناامیدی برای او معنایی ندارد.او شیفته است و در این راه از هیچ چیز دریغ نمی کند.تنها آنچه اهمیت دارد یک عنایت، یک نظر و یک توجه هرچند زودگذر از ناحیه محبوب است حتی به گذرای یک صاعقه.
عاشق دلباخته که همه چیزش را برای معشوق رها کرده و همه هست و نیستش را برای او داده و حتی اسم و رسم خود را کنار گذارده، چیزی نمیداند جز نام او، چیزی نمی بیند جز قامت دلربای او و فکر و ذکری ندارد جز یاد او.
عاشق بهترین ها را برای معشوق می خواهد اما خودخواه نیست و او را برای خودش نمی خواهد.آرزوی وصال دارد اما در این راه آنچه را طلب می کند که معشوق بخواهد.عاشق مانند مدعیان عشق نیست که خودخواهانه فقط منفعت خود را در وصال می خواهند.همه هستی خود را برای رسیدن به یار می دهد اما یک گوشه چشم نیز او را بس است و با همین یک نگاه آتش عشق در وجودش دو چندان می شود شعله می کشد دل و جانش را می سوزاند و او به این سوختن می بالد.عاشق، عاشق است فقط همین.اراده اش در راستای اراده اوست خواسته اش خواسته اوست.هر چه او اراده کند راضی است.عاشق چیزی نیست جز معشوق.چون چیزی نمی خواهد جز رضایت و آرامش معشوق.خود را فراموش کرده خواسته هایش را کنار گذارده و فقط یک چیز می داند: آنکه محبوبش چه می گوید و چه می خواهد تا آنجا که شبیه معشوق می شود و در مقام شباهت آنقدر پیش می رود تا به مرحله «این همانی» می رسد و با محبوب یکی می گردد.این همان مقامی است که عشق شناسان به آن مقام فنا، محو، اخفی،عقل مطلق گویند.
برای عاشق همین بس که معشوق بداند او عاشق است و احساس و عشق او را ببیند و بفهمد.
اگر بنا باشد عشق را ترسیم کنیم بزرگترین تصاویر دنیا هم نمی تواند گوشه ای از پرده عشق را بنمایاند پس به همین کمترین بسنده می کنیم.عشق را نمی توان توصیف کرد باید فهمید ادراک کرد.بزرگان گفته اند هرکه عاشق چیزی شود بنده او گردد هر که دلباخته چیزی شود شبیه او می شود.پس باید در انتخاب معشوق دقت کنیم و عاشق چیزی شویم که وقتی شبیه آن شدیم زیباتر شویم.معشوق هرچه کاملتر و زیباتر از عاشق باشد او را در مسیر تکامل رشد می دهد.ما در همه هستی موجودی زیباتر و کاملتر و برتر از خداوند متعال نمی یابیم.موجودی که همه وجودش حقیقتی است سرشار از صفات جمالیه و کمالیه و هیچگونه کاستی و نقصانی در او راه ندارد.او که عشق را آفرید و چون همه وجودش عشق بود ما را آفرید و عاشق شد(فتبارک الله احسن الخالقین) و به خود آفرین گفت.از آنجا که دوست داشت ما نیز این احساس زیبا را تجربه کنیم و عاشق او باشیم از عشقی که در وجودش بود در ما دمید(ونفخت فیه من روحی) و اینگونه عشق را در نهاد بشر قرار داد.چیزی که مختص خودش بود و آنگاه که انسان نیز شایسته عاشق شدن قرار گرفت به مقام اشرف مخلوقات رسید.(انی جاعل فی الارض خلیفه) عشق مقدس است و تنها شایسته ذات قدس ربوبی است.اگر می خواهیم آن را خرج کنیم و بکار بندیم فقط مخصوص همان ذات مقدسی است که از او صادر گردیده.حواسمان باشد که این احساس مقدس را بازیچه زندگی دوروزه دنیای فانی و پست خود نکنیم.
عشق تنها چیزی است که فقط از ذات اقدس خداوند صادر گردیده و جایگاه آن در عرش خداست و هرجا عشق باشد همانجا عرش خداست.
القلب حرم الله فلا تسکن غیر الله حرم الله
دل، حرم و خانه خداست پس در خانه خدا غیر او را راه ندهید
خداوند متعال اولین عاشق است و دوست داشت عشق بورزد اما از آنجا که معشوقی معادل او نمی توان متصور شد پس خلقت را خلق کرد تا به مخلوقاتش عشق بورزد همانگونه که فرمود : یاابن آدم انی احبک فاحببنی ای فرزند آدم من تو را دوست می دارم پس مرا دوست بدار. و فرمود : یاابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی ای فرزند آدم همه چیز را برای تو آفریدم و تورا برای خودم خلق کردم.
خداوند بی همتا با همه عظمتش ما مخلوقات ناچیز را دوست می دارد و چون خودش خالق عشق است بالاتر و برتر از هر عشقی می باشد.می فرماید هرکس مرا دوست بدارد و آنقدر عاشقم شود که شبیه من گردد، من خدا همه عظمتم را در اختیار او می گذارم چنانکه در حدیث قدسی می فرماید :
من طلبنی وجدنی
ومن وجدنی عرفنی
ومن عرفنی احبنی
ومن احبنی عشقنی
و من عشقنی عشقته
ومن عشقته قتلته
ومن قتلته فدیته علیّ
و من دیته علیّ فأنا دیته
هر کس که مرا طلب کند بیاید و هرکس مرا بیابد بشناسد و هرکه مرا بشناسد دوست بدارد و هرکه مرا دوست بدارد عاشقم شود و هرکه عاشق من شود من نیز عاشق او می شوم و هرکه من عاشقش شوم او را می کشم و هرکه را بکشم پس دیه ی او بر من واجب است و هرکه دیه اش بر من واجب شود ، پس خودم دیه او هستم .